
مطالب محبوب
عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684781 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 26017 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21419 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14800 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13298 |
شلوار جاستین بیبر | 12375 |
اسیر عشق | 10249 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9637 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
شعر

حواسم بهِت هست که دلواپسی
می دونم شبات صاف و پُر نور نیست
بذار با همین حس نگاهت کنم
خدا شاهده چشم من شور نیست
منو موجا هر روز سیلی زدن
شکستم ولی صخره بار اومدم
کنارم نبودی ببینی چطور
با این بی کسی ها کنار اومدم
منِ ساده ی صافِ بی تجربه
دلم رو ندادم حرومش کنی
چقدر سعی کردم بمونی به پام
چقدر سعی کردی تمومش کنی
حواست بهِم نیست گمم می کنی
می افتی تو آغوشِ دیوونگی
همه شهر فهمیده بی تابتم
مگه قول ندادی به هیشکی نگی
تو یه روز پریدی تو مِه گم شدی
ولی انتظارت هنوز با منه
به این قصه خوشبین تر از سابقم
تو یه روز میای من دلم روشنه
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : پنج شنبه 23 بهمن 1393 |
برچسب ها : شعر معاصر,حامد عسکری,باران,چشم,دلواپسی,شعر, |
خبر خیر
خبر خير تو از نقل رفيقان سخت است
حفظ حالات من و طعنه ي آنان سخت است
لحظه ي بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداري باران سخت است
کشتي کوچک من هر چه که محکم باشد
جستن از عرصه ي هول آور طوفان سخت است
ساده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا
شهره شهر شدن با تو چه آسان سخت است
اي که از کوچه ي ما مي گذري معشوقه!
بي محلي سر اين کوچه دو چندان سخت است
زير باران که به من زل بزني خواهي ديد
فن تشخيص نم از چهره گريان سخت است...!
الحمدالله......
هستن الحمدالله ........
هنوز مردایی كهوقتی نگاشون به غریبه دلربایی افتاد ،
وقتی صدای نازک و دلفریب یه غریبه رو شنیدن،
وقتی یه غریبه لوندی و عشوه گری کرد ،
یا وقتی بهشون اجازه ورود به حریمشو داد ...
سرشونو بندازن پایین و بگن ؛
مرا عهدیست ............... با جانان.... !
بچه که بودیم!!!!!!
ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻧﻮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ
ﮔﻢ ﻧﺸﯿﻢ.....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﻻﻥ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎی امروزی ﭼﺠﻮﺭﯼ
ﺳﺎﭘﻮﺭﺕ ﻧﻨﻪ ﺷﻮﻧﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ
عجبا
بعله منم همینجوریم اصن چه معنی میده دختر به حرف اقاشون گوش بده!
لطفا قضاوت نکنید!
ﻣﺠﻠﺲ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ .....
ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﺶ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﺩ ...
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﻋﺼﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﻬﺎﺩ ....
ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﻋﺼﺎ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ، ﺗﻌﺎﺩﻝ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﭼﻮﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ،
ﺩﯾﮕﺮ ﺣﻮﺍﺱ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻋﺼﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﻬﺎﺩﻩ .....
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻪ ﻭﯼ ﮔﻔﺖ:
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻋﺼﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ؟ !
ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻣﺘﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :
ﺯﯾﺮﺍ ﺍﻧﺘﻬﺎﯾﺶ ﺧﺎﮐﯽ ﺍﺳﺖ، ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻓﺮﺵ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺎﻥ ﺧﺎﮐﯽ ﻧﺸﻮﺩ .....
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﻢ ....
اینجا شعر زیبایی هست در وصفش........
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﺪ
ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭ
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﺪ
ﻫﺮ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﺳﺖ
ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ
ﻋﺬﺍﺏ ﻣﯿﮑِﺸﻨﺪ
ﻭ
ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﻨﺪ
ﻋﺬﺍﺏ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﭼﻪ " ﻣﺪﺭﮐﯽ " ﺩﺍﺭﯾﺪ
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﭼﻪ "ﺩﺭﮐﯽ " ﺩﺍﺭﯾﺪ !
دستم به رقص آمده تنبور می زند

وقتی سه تار چشم تو ماهور می زند
بانو، دلم برای خودم شور می زند
آخر دل است، آجر و دیوار نیست که ...
با دیدن تو ــ یکدفه ــ ناجور می زند
دستم به رقص آمده تنبور می زند
از روی متن چهره به یکباره برندار ــ
روبند را، که چشم مرا نور می زند
این دیگر از قواعد بازی جداست که
بی بی ت روی شاه دلم سور می زند
چای چشمت!

می گویم اما درد دل سر بسته تر بهتر
بغض گلوی مردها نشکسته تر بهتر
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشد
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشد
ابروی تو هر قدر ناپیوسته تر بهتر
سخت است فتح کشوری که متحد باشد
سخت است فتح کشوری که متحد باشد
موهای تو آشفته و صد دسته تر بهتر
از دور می آیی و شعرم بند می آید
از دور می آیی و شعرم بند می آید
موی تو وا باشد زبانم بسته تر بهتر
باران و..
باران، غـروب، توی ترافــیک، بی قـرار
زل می زنم به شیشه، به بازی روزگار
تصنیف های گنگ، غزل، پاپ، سنتی
دنبــال حـرف تازه جلـو می رود نـوار
پشت چراغ بی کسی ام گـیر کرده ام
در چشم های هیز خیابانِ...( زهر مار )
دارد زنی قدم به قدم خسته می شود
دارد شکارِ خسـته فقـط یک دقیقه کار
سیگار، استرس، تبی از جنس ابتذال
راننده ی کـناری من می شود خـمار
اصلاً کسی بخـاطر باران نمی شنید
هق های بی صدای زنی را که زار زار ...
شاید فقط مسکن این درد گریه است
فریاد بی صدا، خفگی، نوعی انتحـار
حالم بد است، بدتر از این غیر ممکن است
باید بمیـرم آخــر این قصــه چند بار
قانون کم است، جامعه را دور می زنم
وقتی که از خلاف جهت می کنم فرار
سيدمحمدعارف حسینی
غزال
غزل میریزد از چشمان آهویی که من دارم
به چیـن گیسویش مُشکِ غزالان ِ خُتن دارم
چنان بیتابیام را در تب و تاب است هر شب تب
کــه بالاپوشی از آتش بــه جای پیرهن دارم
بهای بوسهاش را نقدِ جان میآورم بـر لب
در آن شبها که تنها جان شیرین را به تن دارم
به قول " منزوی " زنها شکوه و روح میبخشند
تو را چون خون به رگهایم و چون جان در بدن دارم
تو بیشک مهربانتر هستی و بسیار زیباتر
از آن تعریف زیبایی که از مفهوم زن دارم
غزل هایم بلاگردان این یک بیتِ " حافظ " باد
که هر چه هست از آن شیرازی شیرینسخن دارم
" مرا در خانه سروی هست کاندر سایهی قدش
فراغ از سرو بُستانی و شمشاد چمن دارم
صفحه قبل 1 ... 16 17 18 19 20 ... 63 صفحه بعد |